و روزهایی که میگذرد...

لطفا باش!

ava
و روزهایی که میگذرد...

لطفا باش!

چقدر دوست دارم با تو حرف بزنم.

تو ذهن به‌هم ریخته‌ام را به انسجام می‌رسانی و حال ناکوکم را کوک می‌کنی.حرف زدن با تو، تمام ایده‌های خام مرا به بلوغ می‌رساند و درخت خشکیده‌ی امیدم، را دوباره سبز و بارور می‌کند.

تو آرامش و امنیت مطلقی ؛

آدم دوست دارد کنار تو باشد و همه چیز را با تو در میان بگذارد و همه چیز را با تو و کنار تو تجربه کند.

آدم دوست دارد با تحسین‌های بی‌بدیل تو، خودش را برای هزارمین بار باور کند و به توانایی‌های ناشناخته‌ی وجودش ایمان بیاورد، آدم دوست دارد وقتی تمام جهان تاریک بود، به آغوش امن تو پناه ببرد.

تو برای من و برای کودک درون من، بی‌اندازه مهربان و بزرگوار و کافی هستی.من از حضور تو جسارت و قدرت می‌گیرم و همین بس است تا بپذیرم که بیش از هرکسی در این جهان، "تو" را دوست دارم و بیش از هرکسی در این جهان، به حضور و حرف‌ها و دوست داشتنِ تو نیاز دارم.

لطفا باش !

تو که باشی، دنیا به طرز شگفت‌انگیزی زیستنی‌ست و تمام کارهای ناممکن، ممکن و تمام مسائل حل ناشدنی، قابل حل...

باش که با حضور سخاوتمندانه و نازنین تو، من خودم را فاتح بعیدترین قله‌های جهان می‌دانم



تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳ | 5:5 | نویسنده : ava |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By Slide Skin:.