و روزهایی که میگذرد...

میخواهمت بی مرز..

ava
و روزهایی که میگذرد...

میخواهمت بی مرز..

(((((خدا قوت قشنگم

خسته نباشی مهربون جونم

فدات بشم نفسم

الان دقیقا ده دقیقه دارم فکر می کنم واقعا چی بنویسم برات ؟

یه عالمه دلم برات تنگه و فکر می کنم کلی برات حرف دارم اما شدم معلم سخت گیر خودم ...هی خط میکشم روی نوشته ام .

دلم می خواست بنویسم : بگو " دوستت دارم"

باورت نمیشه آوا جان من تمام ارزوهایم با یه " تو " بر آورده میشود

"در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم میتوانی تو به لبخندی

این فاصله را بر داری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

شور و عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی "

آوای من

خیلی دوستت دارم عزیزم

خیلی می خوامت جونم ... جانم ...جگرم

نبضم ...نفسم ..نازنینم

مراقب خودت خیلی باش

می بوسمت))))

.

.

و منی ک قلبم با خوندن این متن تند تند میتپه و اشک ...

بودنت رو شکر



تاريخ : چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:13 | نویسنده : ava |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By Slide Skin:.