و روزهایی که میگذرد...

مرد فوق العاده ی من❤️

ava
و روزهایی که میگذرد...

مرد فوق العاده ی من❤️

در میان مردهای جهان مردی را می‌شناسم

که سرگذشت مرا دو نیم کرده است..

مردی را می‌شناسم

که مرا مستعمره‌ی خود می‌سازد

آزادم می‌کند..

گردهم می آوردَم..

پراکنده‌ام می‌کند..

و در دست‌های قدرتمندش پنهانم می‌کند...

مردی افسانه‌ای را می‌شناسم

که از بالاپوشش گندم بیرون می‌آورد

گیاهان را سبز می‌کند...

و موسیقی چشم‌ها را می‌شنود..

با او روی برف و آتش راه می‌روم..

علی‌رغمِ دیوانگی باد و قهقهه‌ی توفان با او راه می‌روم

مثل خرگوش همراهش می‌روم

و هیچ‌وقت از او نمی‌پرسم: «کجا؟»...

مردی را می‌شناسم

که غنچه‌هایِ در زهدانِ گل‌ها را می‌شناسد

از هزاران راز باخبر است

سرگذشت رودخانه‌ها را می‌داند

و نام گل‌ها را بلد است..

او را در تمام ایستگاه‌های مترو

و سالن قطارها می‌بینم...

مردی را می‌شناسم

که هرجا رفتم، مثل سرنوشت در پی من آمد..

در میان مردهای جهان مردی را می‌شناسم

که مثل معراج از زندگی من گذشت

و زبانِ گیاهان

زبانِ دوست داشتن

و زبانِ آب را به من آموخت..

روزگار سخت اطرافِ مرا شکست

و نظم اشیاء را تغییر داد...

مردی را می‌شناسم

که وقتی به او پناه بردم درونم زن را بیدار کرد

و بیابان قلبم را بیشه‌زار ساخت...



تاريخ : جمعه نهم خرداد ۱۴۰۴ | 1:0 | نویسنده : ava |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By Slide Skin:.