دلبرجان ؛
ببین!
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.
بلد نیستم وقتی میخندی قند توی دلم آب نشه
و وقتی از رویِ غیرت اخم میکنی نمیرم برات!
بلد نیستم وقتی بهم میگی"دوست دارم" ناز کنم، پشت چشم نازک و بگم "مرسی"
من میپرم و بوسه بارون میکنم گردیِ ماهِ صورتت رو یا وقتی کلافهای از ترافیک نمیتونم دست نکشم
تو موهات و زیرِ گوشت آروم آروم شعر نخونم که بره پی کارش بی حوصلگیهات
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
تو، عشقت، صدات، دستهات، عطرت
من بلد نیستم بدون اینا زندگی کنم
مثل یک مخدری که جاریه توی روحم و تپش های قلبم که حیاتم وابسته است بهش.
تو همونی که خدا فرستاد تا ثابت کنه من رو بیشتر
از همهی بندههاش دوست داره.
میدونی!
زندگی کردن بلدی میخواد ولی...
من بلد نیستم بیتو زندگی کنم
تاريخ : سه شنبه هشتم آبان ۱۴۰۳ | 22:9 | نویسنده : ava |





















لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید